شب جمعهای دیگر و قلب من در آرزوی دیدارت میسوزد...
ای نزدیکتر از جان، ای آخرین ذخیرهی امید خدا!
باز هم شب جمعه از راه رسید و چشمان ما از انتظار آمدنت کمسو گشت. گویی در آینهی عمر، تار و پود سیاهی موها، آرامآرام به سپیدی گراییده تا نشان دهد هر تار موی سفید، ندایی است از گذشتن این سه دهه، این عمرِ به سرعت سپریشده.
در این لحظاتِ روحانی، بغضی سنگین گلویم را میفشارد. با خودم نجوا میکنم: چگونه بندگی کردهام؟ آیا در خورِ نام "منتظر" بودهام؟ آیا به عنوان فرزند یا مادر، آنگونه که شایستهی خالصترین بندگان است، عمل کردهام؟ این پرسشهای بیپاسخ، چون آینهای شکسته، اعمال مرا پیش چشمانم میآورند.
راستش را بخواهی، محال است دعای فرج را زمزمه کنی و قلبت از شرم و ندامت نلرزد. چگونه میتوان آرزوی زیارتِ رویِ ماهت را داشت و شایستگی خود را در ترازوی عمل نسنجید؟ به کدام کار نیک امید بندم؟ در کدام وظیفه، اخلاصِ شما را الگوی خود قرار دادهام؟
هرچند خود را به قدر سر سوزنی لایقِ دیدار و در شمارِ منتظرانِ واقعی نمیدانم، اما یادِ آن جملهی نورانی در دعای ابوحمزه ثمالی، تسکینی بر این جانِ بیقرار است: "إِلهِى إِنْ أَدْخَلْتَنِى النَّارَ فَفِى ذلِکَ سُرُورُ عَدُوِّکَ وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِى الْجَنَّةَ فَفِى ذلِکَ سُرُورُ نَبِیِّکَ و َأَنَا وَاللّهِ أَعْلَمُ أَنَّ سُرُورَ نَبِیِّکَ أَحَبُّ إِلَیْکَ مِنْ سُرُورِ عَدُوِّکَ. خدایا اگر مرا وارد دوزخ کنی، این موجب خرسندی دشمن توست و اگر مرا به بهشت وارد نمایی، این سبب خوشحالی پیامبر توست و من به خدا سوگند این را میدانم که دلشادی پیامبرت نزد تو، از خرسندی دشمنت محبوبتر است."
اینجاست که امیدِ مغفرت، دوباره جوانه میزند. ما را ببخش، ای نور عالم، که انتظارمان در عمل، ناقص و پر از کوتاهی است.
"بیا که این دلِ بیتاب، تنها با یک نگاه تو آرام میگیرد."
اللهم عجل لولیک الفرج
#به_قلم_خودم
#جمعه_های_انتظار
#جمعه_های_دلتنگی
#امام_زمان
نظرات شما عزیزان:
:: برچسبها:
به قلم خودم ,