مادری و مهر مادری قصهٔ عجیبی است. آنجا که تمام جهان در یک آغوش خلاصه میشود و تو، امنترین مامن و آغوش زمینی فرزندت هستی.
و چه سخت و جانکاه است لحظهای که میبینی پارهٔ تنت، در چنبرهٔ رنجی کوچک همچون سرماخوردگی، بیتاب شده است. دردی که در عرفِ روزگار، ساده و گذراست، اما برای تو، یک فاجعهٔ کوچکِ احساسی است.
عاجزی.
این واژه در قاموس مادری، وزنی از جنس سرب دارد.
عاجز از آنی که با تمام توان و عشقت، این سوزش گلو یا تب کوتاه را به جان بخری و فرزندت را از این قفس رهایی دهی. میدانی که کوتاهترین دردهاست، اما مهرِ مادری، منطقناپذیر است؛ یک زبانِ عاشقانهیِ نفهم که لحظهای تحمل اندوه دلبندش را ندارد.
مگر نه اینکه مادر خود، کانون مهر و آرامش در خانه است؟ پس این ناتوانی در برابر یک بیماری ساده!!؟!!
بغضی میشود در گلوی تو که فریاد میزند: ای کاش این دردِ ناچیز، سهم من بود.
آری، مادری قصهای است که در آن، سرماخوردگیِ فرزند، زلزلهای در قلب مادر است و این همان شکوه بیمنطق و تحسینبرانگیزِ عشق است که دنیا را از مدار خود خارج میکند و آن را حول محور یک تب کوچک میچرخاند.
مهرِ مادر، منطقناپذیرترین رازِ هستیست.
و من، در برابر مادرم که در اوجِ مادرانگی، ما را با جان و دل پروراند،
چه سپاسی سزاوارتر از سکوتی آمیخته با اشکِ شکر میتوانم نثار کنم؟
چگونه میتوانم عظمتِ دستانی را که بیادعا، پناهِ خستگیهایم بودند،
و قلبی را که بیوقفه برای آرامشم تپید، در واژهای بگنجانم؟
تنها میدانم که اگر تمام عمر را به سجدهی مهرش بگذرانم،
باز هم کم است…
مادر، تو خودِ بهشت بودی پیش از وعدهی آن.
#به_قلم_خودم
#مادری #مهرمادری
ادامه مطلب